داستانک احساس میکردم که تنها، چینِ کوچکی از دامن او هستم. (نوشتهای که مطلقا خودم آن را میفهمم.) امروز همه چیز را کنار گذاشتم، در برابر او تسلیم شدم و کف اتاق کوچکِ حیاط، برای اولین ادامه مطلب » اردیبهشت ۳, ۱۴۰۰ ۱۰ دیدگاه