داستان

دست‌های سرد تو

بوی نم اذیتم می‌کند.   “لباسا بوی نم گرفته اینقد که دیر انداختیش روی بند” بابا بی‌توجه به مامان حرفش را ادامه داد: “قاطی این

ادامه مطلب »
داستان

آینه‌ها

الف. روبه‌روی آینه دسته‌ای مو را از روی چشم‌ کنار زدم. تازه از خواب بیدار شده بودم، موهام به هم ریخته بود، شانه را برداشتم

ادامه مطلب »
داستان دنباله‌دار

منِ غریبه (قسمت آخر)

(قسمت آخر) …… سایه فقط نگاه کرد و بعد نفس عمیقی کشید و گفت که حدودا یک ماه قبل از آنکه سعید را ببیند، به

ادامه مطلب »
داستان

دخترکِ چشم‌قشنگ

هوا کاملا تاریک شده بود و من در برجک ایستاده‌ بودم. آن جا را نمی‌شناختم. ترس، توان حرکت را از پاهایم گرفته و دهانم خشک

ادامه مطلب »
داستان

صحنه‌های تکرارشونده

اتاق کوچک و ساکت است، گاهی صدای تلق تولوقِ دوچرخه‌ از حیاط می‌آید؛ بچه‌ها دوباره شروع کرده‌اند. من به پشتیِ صندلیِ کهنه‌ی مشکی لم داده‌ام،

ادامه مطلب »
داستان دنباله‌دار

منِ غریبه (قسمت سوم)

(قسمت سوم) از اولین روزی که آن‌ها با هم پشت یک میز نشسته بودند، با هم به گوشه‌ای یکسان زل می‌زندند و سکوت می‌کردند و

ادامه مطلب »
داستان دنباله‌دار

منِ غریبه (قسمت دوم)

(قسمت دوم) ناگهان صدای او را از پشت سرم شنیدم که با صدای دورگه‌ی عجیبش گفت: _گفته بودم کسی نیاد داخل این اتاق. و نفسم

ادامه مطلب »
داستان دنباله‌دار

منِ غریبه (قسمت اول)

(قسمت اول) مامان سطل آب و طی را دستم داد و گفت: _طبقه‌ی بالا رو تو تمیز کن، حواست باشه خوب برق بندازی زمینو، اون

ادامه مطلب »