یادداشت

دردِ لحظه

دیروز از آن روزها بود که از حد آستانه‌ای یک اعتیاد قدیمی بالا می‌‌روم و زندگی بدون اینکه بدانم و ظاهرا برایم اشکال داشته باشد

ادامه مطلب »
یادداشت

اولین روز

نماز صبح که بیدار شدم دیگر خوابم نبرد، صدای تلق تولوق قطار شوقم را افزایش می‌دهد. این بخش از خودم را دوست دارم، شوق در

ادامه مطلب »
یادداشت

انجمن مخفی

دیروقت است، روی تخت نشسته‌ام، کمی تکان می‌خورم، گریه می‌کنم، دردناک است، اینطور نشستن روی تخت، گریه کردن از روی درماندگی… مثل گرسنگی وقتی چیزی

ادامه مطلب »
یادداشت

مبارزه‌؛ واقعیت و رویا

شب خیلی از نیمه گذشته، نه خیلی مثل گذشته‌ها که صبح وقت خوابم بود، خیلی گذشته به نسبت این شب‌ها که زودتر می‌خوابم، اصلا شاید

ادامه مطلب »
یادداشت

به حقیقت فکر می‌کنم.

وقتی چربیِ اضافه، روی پوست صورتم نیست، خوشحال‌ترم! صورتم را شستم و حالا روی تخت توی تاریکی نشسته‌ام و به این فکر می‌کنم که اگر

ادامه مطلب »
یادداشت

شاید ادامه‌ی یک راه

مامان‌بزرگ امشب خانه‌ی ما می‌خوابد. نگاهش می‌کنم، به دنیاش فکر می‌‌کنم، دنیای آرامی باید داشته باشد، گوش‌هاش خوب نمی‌شوند. هربار با دیدنش جمله‌ای که توی

ادامه مطلب »
یادداشت

ابتدای راه

دیروقت است، چشم‌هام به زور باز می‌شوند، اما باید بنویسم، دیگر بس است باید خودم را از میام کپه‌های زباله‌ای که توی سرم جمع کرده‌ام

ادامه مطلب »
داستان

دست‌های سرد تو

بوی نم اذیتم می‌کند.   “لباسا بوی نم گرفته اینقد که دیر انداختیش روی بند” بابا بی‌توجه به مامان حرفش را ادامه داد: “قاطی این

ادامه مطلب »
یادداشت

تا ابد روی سبزه‌ها

برقص، برقص دختر سبزه، برقص… تصاویر ذهنم را پر می‌کنند. سبزه، سبزه… دراز کشیدن به سمت آسمان، باز کردن دست‌ها و پاها، جریان هوا از

ادامه مطلب »
یادداشت

چرا اشک می‌ریزم؟

شوله زرد نذری تا نیمه‌های شب آماده نشد‌، اما حالا ساعت نزدیک به یک نیمه شب، شاید صدتا ظرف پر از شوله‌زرد جلویمان چیده شده

ادامه مطلب »