برقص، برقص دختر سبزه، برقص… تصاویر ذهنم را پر میکنند. سبزه، سبزه… دراز کشیدن به سمت آسمان، باز کردن دستها و پاها، جریان هوا از زیر موهای کوتاه و پفکردن مو تا روی شانه، بوی نان تازه، گندمهای درو شده و همهی این صحنههای سینماییِ رویاها…
فکر میکردم که آیا خواهد شد روزی زیر آسمان بنشینم و بدون فکر کردن به آینده و رویاها، حال را شبیه به چیزی ببینم که برای همیشه میخواستهام؟ آیا خواهد شد که چیزی ماورایی نخواهم، خواهد شد که این چیزی را که همین حالا هست برای ابد کافی ببینم؟ آیا لحظهای خواهد آمد که بخواهم برای سالها ادامه پیدا کند؟!
احساس میکنم که من حتی لحظهای که عشقم را خواهم بوسید، لحظهای که کودکم را در آغوش خواهم گرفت و لحظههایی چنین رویایی را نیز چنان خواهم گذراند که انگار مهمترین چیزها را هنوز در پی دارد، انگار هیچچیز آن لحظات مهم نیست و من باید تا آخر عمر بدوم دنبال تمام شدن و تمام کردنها، آنقدر که دیگر کاری برای انجام دادن نباشد… و آنوقت هم به فردایی فکر میکنم که باز کاری برای “تمام کردن” داشته باشم.
کاش از امروز دیگر تمام نکنم، کاش فقط انجام بدهم به امید انجام دادن، حس کردن و “بودن” فقط بودن نه “شدن”…
به جاودانگی فکر میکنم، به جهان پس از مرگ، به روزی که دیگر هیچچیز “تمام نمیشود”. آیا برای آن روز آمادهام؟! برای تمام نشدن و عذابِ همیشگیِ بودن؟ عذاب؟! آیا جهنم همین بودن همیشگی نیست در حالی که تو یاد گرفتهای به امید تمام شدن زندگی کنی؟
فکر میکنم بهشت وعدهای که خدا دادهاست در پی یادگیری آن است که بودن را احساس کنم، در لحظه باشم و با بودن در لحظه خودم را برای تا ابد بودن و فقط “خوب بودن” آماده کنم.
و آیا تا ابد بودن بدون “شدن” ارزشی دارد؟ چه چیزی “شدن”؟! تبدیل شدن به فردی که دنیایی پر از احساس بودن، لذت از بودن، جاودانگیِ لحظهها و فراموش نکردنِ قدرت لحظه را خواهد ساخت.
تمام کارهایی که ما را به بهشت میرسانند، احساس میکنم بخشی از این برنامهی خدا برای خوشبخت بودن در جاودانگیِ پس از مرگ است. و این خوشبختی همان بهشت است و جهنم، پوچیِ لحظه است که تا ابد ادامه خواهد یافت.
برای مثال نماز را ببین. نماز با تمرکز بر لحظه، فراموشی هرچیزی که خواهد بود و خواهد شد، بیاهمیتی جهان و حسِ واقعی بودنِ خود و خدا، بدون احساس چیزی دیگر و تمرین روزانهی این امر مهم، به من چه میآموزد جز اینکه گذشتن از هرچیز در همان لحظهای که “باید” و تمرکز صددرصدی روی لحظهی بودن و یگانگی خدا، باید مهمترین کار روزت باشد؟!
زندگی در لحظه با چه چیزهایی حاصل میشود؟ عشق، صلح، صمیمیت، حسن ظن، گذشت از خود، توجه به جهان، شادی و … آیا همهاش را خدا از من نخواستهاست؟ و آیا من در آخرت ساخته شده از اعمالم نیستم؟ آیا خدا آنجا ایستاده و میگوید خب تو که فلان کار را نکردهای توی باغهای سبزم جایت نمیدهم؟! آیا چنین سیستم بچگانهای به آخرت رهبری میکند؟ و یا اینکه آنجا تنها دنیای دیگریست که ما را بر اساس چیزهایی که آموختهایم و کسب کردهایم بارها و بارها امتحان کرده و پاداش و عذاب، نتیجهی چیزیست که هستیم و نه حکمی که اعمال میشود؟
من باید یاد بگیرم چطور همه چیز را برای بودن در لحظهای پر از خوشبختیِ حقیقی، و نه فراموشیِ جهان و لذتهای زودگذر، فدا کنم. من باید یاد بگیرم که چه چیز واقعا ارزش پرداختن دارد و چه چیز را باید رها کرد برای داشتن آرامشی ابدی که از بین نخواهد رفت… من هنوز راه زیادی برای رفتن و یاد گرفتن دارم.
2 پاسخ
چه لذت بخش بود خواندن این یادداشت پر از احساس. بسیار با دغدغه های شما که در نوشته هایتان متبلور هستند همزاد پنداری میکنم
موفق باشید
ممنونم از شما که خوندین. 💚❤