زیر بیرق بهشت؟!

سریال جناییِ under the banner of heaven که تمام شد، تصمیم جدی گرفتم مطالعاتی در زمینه‌ی تاریخ اسلام داشته باشم! نه که این سریال به اسلام مربوط باشد بلکه به زیبایی و ظرافت تمام فرایند تحریف و تعصب در فرقه‌ای از مسیحیت را نشان می‌دهد که نشانه‌هایش بسیار شبیه به داستان‌هایی آشنا در اطراف من و شمای مسلمان است.

داستان از کشف قتل مادر و کودک پانزده ماهه‌اش شروع می‌شود، آنجا که پلیس همسر این فرد، آلن، را با لباس‌های خونی بیرون خانه پیدا می‌کند و او می‌شود متهم اصلی ماجرا. اما به نظر پرونده پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و متهم از افرادی با ریش‌های بلند، مربوط به فرقه‌ای خاص سخن می‌گوید و از پلیس می‌خواهد سایر اعضای خانواده‌ی او را از دست آن‌ها نجات دهد.

آلن شش برادر دارد از خانواده‌ای سرشناس در فرقه‌ی مورمون‌ها، افرادی مذهبی و مقید که در میان دوستان متدینشان قابل اعتماد و شناخته شده‌اند. اما پلیس که جلوتر می‌رود اثری از شش برادر او پیدا نکرده و به آن‌ها مشکوک‌ می‌شود.

هرچه در سریال به پیش می‌رویم گره‌های داستانی بازتر و افکار ما بیشتر گره می‌خورد. ما با خانواده‌ای بسیار متدین طرفیم، خانواده‌ای که فرزندان در آن به نوعی شستشوی مغزی داده شده و پدر را رئیس و تصمیم او را حجت آخر بر تمام امور می‌دانند.

تا اینکه پدر تصمیم می‌گیرد برای ماموریتی مهم‌تر از شهر برود و در این حین یکی از پسران مورد اعتماد خود را به ریاست خانواده می‌گمارد. او چنان به رسالت خانوادگی‌شان مقید و دلبسته است که وقتی فرزندی کمی از راه درستی که او مشخص کرده منحرف می‌شود، حتی در سنین بزرگسالی، باید منتظر تنبیه و شلاق خوردن از پدر باشد! اینجاست که پسر برگزیده جلوی کودکانش مورد تنبیه پدر قرار می‌گیرد چون انتظارات او را برآورده نکرده است.

من فکر می‌کنم این بخش از داستان نقطه‌ی عطفی‌ست برای پسر برگزیده، دن، برای بدعت‌گذاری در دینی که به آن پایبند است. او در تاریخچه‌ی فرقه‌ی مورمون‌ به دنبال دستوراتی‌ست که احساس می‌کند کلیسا بسیاری از آن‌ها را از جمله قوانین دینی‌شان حذف کرده است.


او در این راه به درستیِ چندهمسری، ازدواج با کودکان، دادن کفاره‌ی گناهان با خون و چیزهایی در دین گذشتگانش پی می‌برد که به وضوح بخشودنی نیست. دن به مرور بیشتر و بیشتر به سمت عملی ساختن این اندیشه‌ها پیش می‌رود، برادرانش را با خود همراه کرده و همسرانشان را از سرپیچی منع می‌کند و اعتراض به دستورات خود را فساد و فحشا و بدترین گناهان می‌داند.

او برندا، همسر آلن، را به خاطر مخالفت با کثافت‌کاری‌هایش که آن‌ها را از صمیم قلب به عنوان دستورات دین خود باور کرده‌است، گناهکار دانسته و به همراه برادر بزرگ خود او را به قتل می‌رساند. آن‌ها اسم برندا را به همراه تعداد زیادی از افراد دیگر در لیستی مانند لیست مرگ نوشته بودند و می‌خواستند کفاره با خون را با افتخار برای آن‌ها به انجام برسانند.

تحریفی که آن‌ها به دلخواه و به مرور در دستورات خداوند به وجود آوردند، به همراه تعصبی کور و نامعقول، مرا به یاد داستان خودمان انداخت. داستان فراری‌های‌مان از دین، داستان افرادی که همین تحریف‌ها را واقعیت دین می‌دانند و با نفرت از آن روی برگردانده‌اند. آن‌ها همان کسانی‌اند که داستان داعش، برادران ریگی و قتل‌هایشان را به پای دین نوشتند و چشمشان را برای همیشه به روی حقیقت بسته‌اند.

واقعیت دین همینقدر با چنین تحریف‌هایی فاصله دارد که دین ساختگی دن و برادرهایش با مسیحیتی داشت که عیسی روزی آن را به مردمانش آموخت.
افراد متعدد پس از عیسی چنان تغییراتی در مسیحیت به نفع خود به وجود آورده بودند، که نمی‌شد دن را برای اینکه نمی‌توانست به پیشوایان کلیسا اعتماد کند، سرزنش کرد. آن‌ها دروغ می‌گفتند، سخنان پیشینیان را بدون فکر قبول و مردم را به پذیرش بی‌چون و چرا و ناآگاهانه دعوت می‌کردند و آن‌ها را در صورت تفکر بیش از حد در چیزی که به آن‌ها ابلاغ می‌شد، مرتد می‌خواندند!

ولی آیا دین اسلام چنین است؟

در تمام طول تماشای فیلم احساس می‌کردم حرف‌هایی آشنا به گوشم می‌خورد، افرادی را تصور می‌کردم که در حین دیدن فیلم، نگاهی به من می‌کنند و می‌گویند: “هه اسلام هم همین است! مگر نه؟ چندهمسری، کشت و کشتار، کودک همسری و دعوت به پذیرش بی‌چون و چرا!”

ولی نه عزیزان من، اسلام را کسانی مانند دن و برادرانش و افرادی به گوش ما اینطور رسانده‌اند که به نام دین، حرف‌ها و قوانین را به نفع خود هزار درجه می‌چرخانند و بعد آن را به خوردمان می‌دهند.

اینجاست که مخالفت اسلام با پذیرش بی‌چون و چرا اهمیت پیدا می‌کند.

«و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا» از چیزی که به آن علم نداری(بلکه برگرفته از شنیده‌ها، ساده نگری‌ها، خیالات و اوهام است) پیروی مکن؛ زیرا گوش و چشم و دل(که ابزار شناخت علم واقعی‌اند) مورد بازخواست‌اند.
سوره‌ی اسراء، آیه‌ی ۳۶

شخصیت کارگاه پایری که افسر پلیس مسئول این پرونده و فردی متدین بود، در کنار همکار سرخپوست و بی‌دینش، تناقضی قابل تامل از دو شخصی به دست می‌داد که از دو راه متفاوت به یک مقصد رسیده‌اند؛ زندگی‌ای در آرامش با قطب‌نمایی منحصر به فرد، در اولی ایمان و تقوای بی‌‌لغزش در برابر خدای مورمون‌ها و دومی بی‌خداییِ صرف و دیدن معجزات هستی بدون احتمال وجود خداست.

مرد سرخپوست به پایری می‌‌گوید: “آیا دیدن زیبا‌یی‌های هستی که تو آن را نشانه‌ای از خدای واحد می‌دانی، بدون در نظر گرفتن وجود خدا، معجزه‌ای بزرگ‌تر نیست؟!”
و من صرفِ این تفکر را بدون در نظر گرفتن درستی و یا غلط بودن آن ارزشمندتر از ایمان بی‌چون و چرای پایری می‌دانم.

گرچه پایری هم در انتها تغییر کرد و چشمش را به روی حقیقت بازتر کرده و تصمیم گرفت اول ببیند و سپس بپذیرد‌.

و این اسلام بود که آمد تا اهمیت همین دوکلمه را یادآور شود:
“اول خوب ببین و سپس بپذیر!”

 

 

6 پاسخ

  1. من سریال رو ندیدم ولی تحلیل شما دغدغه مهمی رو به زیبایی بیان کرده بود. من الان دارم کتاب عشقی ناگفته رو می خونم. به یکی از همکارهام گفتم این قدر این کتاب خدای مسیح رو زیبا معرفی کرده اگر خدای خودم باهام رفبق نبود چه بسا دیگه مسلمون نمی موندم . ممنون از پست زیبات

  2. یک تحلیل کامل و جامع از یک سریال
    سلسله بحث خیلی خوب چیده شده بود و بدون ذره ای ملال تا انتها خونده میشد که واقعا کمتر متنی اینجوریه
    بدون اینکه توضیح زیاد از حد گفته بشه یا سریال زیادی تعریف بشه
    میشه گفت:
    بی نقص!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *